۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

دانلود رایگان فیلم دیدنی کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد ...!Nobody Knows About Persian Cats

Title Post:Nobody Knows About Persian Cats

کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد..! " Nobody Knows About Persian Cats" با فیلمنامه مشترکی از بهمن قبادی، حسین.م آبکنار، رکسانا صابری و بدون مجوز و زیر زمینی ساخته شده. نگار شقاقی، حامد بهداد، اشکان کوشانفر، بابک میرزاخانی و سروش لشکری (هیچکس) و چند تا از موزیسن های زیر زمینی رپ و راک ایرانی از بازیگران این فیلمند.


مشخصات فیلم:تهیه کننده، طراح، نویسنده و کارگردان: بهمن قبادی بازیگران: حامد بهداد ، نگار شقاقی ، اشکان کوشانزاد ، بابک
میرزاخانی ، سروش لشکری

خلاصه داستان فیلم : دختر و پسر جوانی بعد از آزادی از زندان، برای جمع کردن یک گروه جدیدِ موزیک، به قلب تهران می‎زنند و سفری زیرزمینی را شروع می‎کنند تا تک تک افراد بندشان را از میان گروه‎های مخفی زیرزمینی پیدا کنند. آنها می‎خواهند از ایران بروند تا خودشان را به فستیوالی در لندن و پاریس برسانند اما بیشترشان بری رفتن از ایران نه پولی دارند و نه پاسپورتی. جوان دیگری تلاش می‎کند تا برایشان پاسپورت جعلی جور کند و قبل از رفتن‎شان ترتیب کنسرتی مخفی را در تهران بدهد و … مشخصات فیلم:تهیه کننده، طراح، نویسنده و کارگردان: بهمن قبادی
بازیگران: حامد بهداد ، نگار شقاقی ، اشکان کوشانزاد ، بابک میرزاخانی ، سروش لشکری
نویسندگان فیلمنامه: بهمن قبادی، حسین مرتضائیان آبکنار، رکسانا صابری
مدیر فیلمبرداری: تورج اصلانی
تدوین: هایده صفی یاری
برنامه ریز: سپهر میکائیلیان
دستیاران کارگردان: مهدی پورموسی، سپهر میکائیلیان، بتین قبادی
صدا بردار: نظام الدین کیایی صدا گذار: بهمن اردلان
مدیر تولید: بهروز قبادی



افتخارات در جشنواره ها و مراکز هنری و سینمایی:

حضور در جشنواره فیلم کن از ۲۴ اردیبهشت تا ۳ خرداد۱۳۸۸

کسب جایزه سال 2009 ازCannes FilmFestival

کسب جایزه سال 2009 از Sao Paulo International FilmFestival

جایزه «فرانسوا شاله» (François Chalais) از جشنواره بین المللی فیلم کن، فرانسه

جایزه ویژه بخش نوعی نگاه جشنواره کن ۲۰۰۹
این فیلم که در مراسم افتتاحیه بخش ‏نوعی نگاه شصت و دومین جشنواره کن به نمایش درآمد، توانست جایزه ویژه این بخش را به ‏خود اختصاص دهد.‏همچنین جایزه «فرانسوا شاله» این جشنواره را از آن خود کرد. این جایزه ۱۳ سال ‏است که در جشنواره کن اهدا می شود و بهمن قبادی پیش از این نیز این جایزه را برای فیلم «‏آوازهای سرزمین مادری ام» در سال ۱۳۸۱ دریافت کرده است.‏«کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد» پیش از نمایش در افتتاحیه بخش نوعی نگاه، برای اهالی ‏مطبوعات و رسانه ها اکران شد و به گزارش رسانه های خارجی مورد استقبال منتقدین و ‏تماشاگران قرار گرفت.‏
دریافت فیلم :

کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد: بخش نخست

کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد: بخش دوم

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

در جايگاه واقعی و درست خود باشيد


روزی ميان يک ماده شتر و فرزندش گفت وگويی به شرح زير صورت گرفت:

بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پيش آمده است. آيا می تونم ازت بپرسم؟شتر مادر: حتما عزيزم. چيزی ناراحتت کرده است؟بچه شتر: چرا ما کوهان داريم؟شتر مادر: خوب پسرم. ما حيوانات صحرا هستيم. در کوهان آب و غذا ذخيره می کنيم تا در صحرا که چيزی پيدا نمی شود بتوانيم دوام بياوريم.بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف پای ما گرد است؟شتر مادر: پسرم. قاعدتا برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن اين نوع دست و پا ضروری است.بچه شتر: چرا مژه های بلند و زخيم داريم؟ بعضی وقت ها مژه ها جلوی ديد من را می گيرد.شتر مادر: پسرم اين مژه های بلند و ضخيم يک نوع پوشش حفاظتی است که چشم هاي ما را در مقابل باد و شن های بيابان محافظت می کنند.بچه شتر: فهميدم. پس کوهان برای ذخيره کردن آب است برای زمانی که ما در بيابان هستيم. پاهايمان برای راه رفتن در بيابان است و مژه هايمان هم برای محافظت چشمهايمان در برابر باد و شن های بيابان است... .بچه شتر: فقط يک سوال ديگر دارم... ...شتر مادر: بپرس عزيزم.بچه شتر: پس ما در اين باغ وحش چه غلطی می کنيم؟


نتيجه اخلاقی:مهارت ها، علوم، توانايی ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است که شما در جايگاه واقعی و درست خود باشيد. پس هميشه از خود بپرسيد الان شما در کجا قرار داريد؟

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

بیست و یک گام با جبران خليل جبران



1چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید،گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق . و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم،اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.

2-چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.
3-تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی:در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک،که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند،و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند.
4-نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان :جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید .
5-نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی :و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها .چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.
6-این کودکان فرزندان شما نی اند،آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند.به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که ایشان را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن.
7-شما چون کمانید که فرزندتان همچون پیکان هایی سرشار زندگی از آن رها شوند و به پیش روند.و تیرانداز ، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود ، که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند.پس شادمان می بایدتان خمیدن در دستهای کماندار، چون او هم شفیق تیرست که می رود ؛ و هم رفیق کمان که می ماند.
8-دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است.
9-سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید .و گشاده دستان را تجسس نیازمندان چه بسا دلپذیر تر از بخشایش محض.
10-و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.
11-حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.12-نوا باز دارد؟ و تو کیستی؟ تو که باید آدمیان سینه های خویش را در مقابلت بشکافند و پرده حیا و آزرم و عزت نفس خود را پاره کنند تا تو آنها را به عطای خود سزاور بینی و به جود و کرم خود لایق؟پس ، نخست بنگر تا ببینی آیا ارزش و لیاقت آن را داری که وسیله ای برای بخشش باشی ؟آیا شایسته ای تا بخشایشگر باشی؟زیرا فقط حقیقت زندگی است که می تواند در حق زندگی عطا کند، و تو که این همه به عطای خود می بالی فراموش کرده ای که تنها گواه انتقال عطا از موجودی به موجود دیگر بوده ای!.

13-وقتی حیوانی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد.خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است.

14-هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد.شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.
15-اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید.
16-شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.
زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند،و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ،و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.
17-کار تجسم عشق است.
18-به معیار دل ، ، چهره ی بی نقاب اندوه است و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک می باشد.
19-اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط .
20-کسی که کشته می شود ، در جریان قتل خود سهمی دارد و نمی تواند از آن تبرئه شود . آن که چیزی از وی به سرقت می رود نمی تواند از سرزنش برکنار باشد. انسان نیکوکار هرگز نمی تواند خود را از اعمال تبهکاران تبرئه کند ، و انسان پاک نمی تواند از آلودگی و ناپاکی تبهکاران در امان باشد . چه بسا که انسان مجرم ، خود قربانی کسی است که جرم و جنایت را در حق او انجام داده.21-شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیمهای گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان ازپرواز باز بدارد؟

جبران خليل جبران

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

داستانک کوتاه شده از نادر ابراهیمی

غیر ممکن
کتاب پاسخ ناپذیر چاپ انتشارات آگاه 1356 .
آن روز صبح آقا معلم نتوانست زود برخیزد . شب پیش تا صبح روی ورقه ها ص و غ گذاشته بود . شیطان ولگردانه و بیخیال وارد اتاق آقا معلم شد و جامه خاکستری رنگ معلم را پوشید و گفت : خب ! حالا دیگر من خود آقا معلم هستم . شیطان در کلاس را باز کرد .مبصر برپا داد . همه برخاستند . شیطان حضور و غیاب کرد .شیطان موذیانه به همه نگاهی کرد وسپس به پسرک موسیاه اشاره ای کرد و گفت : تو آقا پسر فعل ترکیبی بدبخت بودن رادر هر سه زمان گذشته ، حال ساده و آینده صرف کن ! پسرک موسیاه آهسته برخاست . پسرک گفت: من بدبخت بودم ، توبدبخت بودی ، ......... . من بدبخت هستم ، تو بدبخت هستی ...... . و ساکت شد . شیطان لبخندی زد و گفت : ادامه بده . بدبخت بودن را ببر به زمان آینده .پسرک گفت : نمی توانم . شیطان گفت : خیلی آسان است .پسرک جواب داد: نمی توانم . شیطان گفت : صفر . بنشین . حالا تو پسر جان . و اشاره کرد به دیگری . تو بدبخت بودن را در زمان آینده صرف کن . پسر گفت : آقا این را هیچوقت به ما یاد نداده اند . شیطان برافروخته شد . یکی از شاگردان ته کلاس گفت : آقا این فعل اصلا در زمان آینده صرف نمی شود .شیطان لرزید. باصدایی گرفته گفت: همه شما را فلک می کنم . یا بگویید یا می گویم ترکه تر بیاورند.به طرف در کلاس رفت .دوباره به پسرک موسیاه گفت : فقط یک بار . پسرک گفت : غیر ممکن است .آقا معلم یعنی خود آقا معلم بیدار شد . آیینه موجدار ناصاف به او گفت : شیطان به بالینت آمده بود ولباس تورا پوشید و ..... . دل معلم لرزید . تمام مسیر را دوید .بجه ها یکباره دیدند که آقا معلم جلوی در نیمه باز کلاس ایستاده است .و دیگر از شیطان خبری نبود .ولی شیطان پنهان از دید دانش آموزان به آقا معلم لبخندی زد . معلم با هراس پرسید : با بچه های من چه کردی ؟ شیطان گفت : وادارشان می کردم بدبخت بودن را در زمان آینده صرف کنند . معلم گفت : شکست خوردی ، نه ؟ من به آنها یاد داده ام که هرگز این کار را نکنند . برای زمان آینده افعال بهتری وجود دارد .حالا دیگر از دانش آموزانم مطمئن هستم که بی شک ، آینده را با افعالی که دوست دارند پر خواهند کرد . .... کلاس مرا ترک کن .برو بیرون ..... . شیطان با صدای بلند خندید و بیرون رفت . اما ماجرا از چشم بچه ها که شیطان را نمی دیدند اینطور اتفاق افتاد . آقا معلم در را باز کرد .مبصر تصور کرد باید برود و ترکه تر را بیاورد . معلم تشکر سردی کرد و زیر لب گفت : با بچه های من چه کردی ؟ سپس آرام شد خیلی آرام . لبخندی زد و زیر لب ادامه داد: بله شیطان من به آنها یاد داده ام که ..... . معلم آهسته به سوی میز برگشت وگفت: خب . بچه های من این فقط برای امتحان کردن شما بود . می ترسیدم یک بار شما را وادار به کاری کنند که دوست ندارید . من از همه شما متشکرم ، خیلی متشکرم .زنگ خورد و بچه ها برای آقا معلم کف زدند.معلم ، شیشه عینکش را پاک کرد . دفتر را گشود و روی نمره صفر پسرک سیاه مو قلم قرمز کشید .
***http://zistikatur.blogfa.com/post-141.aspx

باغ افراها Acers Garden:Nima Khosravi


زائر لحظه هاي سكوتم

در باغ افراها


می خواند
نجواي باد
لحظه ها را به باغ یاد ها.

اینجا هر پله
می برد
مرا
به دور ها
...

دلتنگي به اندوه

خاطره
به
تو

و تو
به گریه های من

در واژه واژه شعر
که در سرم آونگ می شود...
و نمی خواهم
نمی خواهم
بنویسمش!

شانه هایت
لبخند .
از باغجه مهربانی دل کنده
می روی.
می مانم
سالیان .
ریشه کرده روح
بر گور
پرسشی بي پاسخ.
اینجا
بی تو
فاصله
یک بیابان بغض !
بی تو منم
بی من
من
دردرنگ های تلخ بی آغوش
...

بيا
بپوشان
حزن برهنه ام را
بابرگ هاي‎پاییز
بر سنگفرش خیس ذهن.
بانسيم لبخند
بر خاکستردلواپسی شبانه ام.

با شوق شعر تازه
بی چتر
زیر باران
و چای داغ -یادت هست؟-
در روز های بی ترانه

خنده هایت
آب می کند
سرمای قطبی
درونم را
لبخندت
بهار شعر های من ....

چگونه بگویمت
معصوم من!
این شعر
سوگ جای خالی توست

و
كوير
مي‎بلعد
نوزادگان صدا .

سيرابم كن

با پژواك همدلی.


باور آب
دشوار
بر چشم سراب زده

بنوشانم

قطره اي

شكسته ساز آذرخش

بخوانم

با ترانه باران.


لبریزم از عطش
صدا کن
مرا .....
نيماخسروي
باغ ارم شيراز
http://7thghoghnoos.blogfa.com

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

جایی در زمین و آسمان برای تو نیست؟


شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند..فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته…شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت…خدا گفت: دیگر تمام شد… دیگر زندگی برای هر دو تان دشوار می شود…!؟زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ خواهد شد..فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته…شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت…خدا گفت: دیگر تمام شد… دیگر زندگی برای هر دو تان دشوار می شود…!؟زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ خواهد شد